سلاله جونیسلاله جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

سلاله جونی نی نیه خوش قدم

نیمه شعبان مبارک باشه عزیزم ..ایشالا سال دیگه میای...

اين كلمات تو بود. اين خط و نشان تو بود كه چشمان احساسم را  خيره می كرد. نوشته بودی آنگاه كه دلتنگ ما شدی، وقتی سراغ ما را در دل جستی، آن زمان كه دستان بی رحم بغض گلويت را فشرد و هر هنگام پاكی احساست، ما را طلب كرد دسته ای ياس بردار و ببوی واز حرير گل برگ هايش، قامت ساقه هايش و دفتر برگ هايش بخوان نام ما را . بخوان نام ما را از ياس مثل هر بار برای تو نوشتم: دل من خون شد ازين غم، تو كجايی؟ و ای كاش كه اين جمعه بيايی! دل من تاب ندارد، " همه گويند به انگشت اشاره، مگر اين عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ... تو كجايی؟ تو كجايی..." و تو انگار به قلبم بنويسی : كه چرا هيچ نگويند مگر اين رهبر دل سوز، طرفدار ندارد، كه غريب است؟ ...
13 مرداد 1392

نی نیه ملوس

  آخیییییییییییییییی..................الهییییییییییییییییییی   نگاش کن چقد ناز و ملوس خوابیده قربون اون دست و پای نازت برم  من جوجوی مامانی از وقتی که این عکسو از وبلاگ نی نیه ناز خاله عاطفه برداشتم بابایی هم عاشق این عکس شده .......وقتی نگاش میکنه چشاش پر اشک میشه دوست داشت تو رو محکم بقل می کرد..   ...
13 مرداد 1392

سه ماهگیت تو شیکم مامان مبارک باشه

  سلام نفس مامان بابا..............جطوری عشقمون؟؟؟؟؟   توی شکم مامانی خوش میگذره؟؟نی نی نازمون حالت خوبه خوبههههههههه؟؟ ماشالله دیگه بزرگ شده به امید خدا یه هفته دیگه معلوم میشه   یادم رفت ...........سه ماهگیت شما مبارک عسلم .....خدایا خیلی شکرت خیلی باورم نمیشه که دوازده هفته هست که پیشمونی   گلم الان یعنی این شکلیه؟ دوازده هفتگیت مبارک یاشه ان شا الله 14000000000 سالگی ...
13 مرداد 1392

برداشتن بار سنگین از دوشم

مامان جونی سلام سریع اومدم سرکار که واست بنوسیم دیشب یه اتفاق مهم افتاد و یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد و یه دین بزرگ تو زندگیم رو پرداختم فدات شم بابا امین کمک کرد دستش درد نکنه حالا بیشتر از قبل بابت گذشته خوشحالم چون هر کمکی که میکنی مطمئنن یه روز  جوابشو میبینی و بابایی حسابی شرمندمون کرد دستش درد نکنه ایشالا تولودش جبران کنیم عزیزم عزیزم خبر نداری مامانی هات چه خریدایی کردن واست...مامانی رباب از امام زاده صالح واست یه نی نیه خوشتل خریده مامامی عفتم از مشهد واست سوغاتی یه صندل خریده و بابایی امینم از شمال واست یه تاپ و شورت آدیداس خریده خیلی نازن منکه خیلی دوسشون دارم مطمئنم تو هم خوشت میاد فدات شم امیدوارم به خوشی بپوشی...
13 مرداد 1392

شروع پیاده روی و فروش ماشین

سلام گلکم خوبی؟ مامان و بابا  تو این روزها سرشون خیلی شلوغه آخه نگران اتاقت هستند مخصوصا مامان که بابایی همش دلداریش میده و میگه نگران نباش که نداری چند روزه که تصمیم گرفتیم ماشینمونو بفروشیم تا یه خونه دو خوابه رهن کنیم...بالاخره تصمیم گرفتیم و فروختیم تیبامونو به پسرخاله میلاد ....عزیزکم فدای سرت یه وقت نگران نشیا باید خوشحال باشی چون حالا دیگه یه اتاق خواب داری ؟آخه بابا امین حتما میتونه دوباره بخره بهترشم بهمون قول داده که بخره ...فدات شم ماه رمضون نزدیکه ما باید زودتر یه خونه خوشکل و پیدا کنیم تا اثاث کشی کنیم که اذیت نشی مادر...من همش زاری میکنم که چی میش؟اگه پیدا نشد خونه چی؟ دعا کن و از خدا بخواه که زود پیداکنیم و سریع  ...
13 مرداد 1392

دلتنگی مامان نگار

سلام نازنینم خوبی؟مامانی که حالش زیاد خوب نیس اصلا حوصله نداره شبا نمیتونه بخوابه چند روزه که داری فشار میاری به دیسک کمرش البته اشکالی نداره ها تا میتونی بزرگ شو مهم نیست عزیزم....تا میتونی فشار بیار به کمرم عزیزم دوست دارم بزرگ شی چاق بشی چله بشی بعدا بیایم درسته بخوریمت...پس زیاد از حرفای مامان دلخور نشو آخه ما دیگه از این به بعد باید به هم اعتماد کنیم و محرم هم بشیم وای چقد حال میده پسرم ... الان شما از همه چیز من و بابا خبر داری و ما هم همینطور...پس از حالا تا همیشه سنگ صبور هم میشیم و باهم درد و دل میکنیم مامانی.. دوست دارم عزیز قشنگم...دعا کن حال مامان زود خوب بشه میترسم دیسک کمرم آخرش کار دستمون بده..آخه مگه مامانی چند سالشه که ب...
13 مرداد 1392

غربالگری سه ماهه اول

سلام خوشکل مامان امروز وقت سونوی سه ماهه اولت هست و من خیلی استرس دارم نمی دونم چرا آخه خیلی دوس دارم ببینمت....دوباره دلتنگت شدم...بعد از سرکار سریع راه افتادم که برم بیمارستان کسری وقتی رسیدم متوجه شدم که آز خون رو انجام نمی دن گفتم اشکالی نداره سونو رو انجام بدین مامانی کلی منتظر شدم آنتنم نداشتم به بابایی بزنگم.اما یه دفعه دیدم که بابایی اومد و کلی خوشحال شدم حالا دیگه انتظار سخت نبود برام بابا امین یه تغییری کرده بود تا دیدمش بهش گفتم اوا چرا چشات ریز شدن؟یکم تعجب کرد و ناراحت شد بیشتر که نگاه کردم متوجه شدم که رفته آرایشگاه و گفتم مبارک باشه اصلاح زیارت و کلی خجالت کشیدم و خندیدم از اینکه گفتم چشات تنگ شده... نوبتمون شد رفتیم داخل...
13 مرداد 1392

شب شور

قشنگم قند عسلم سلام دیشب بابایی رفت اصلاح کرد صورتشو  2 ساعت طول کشید تا از حمام اومد بیرون بعدش واسمون بلال درس کرد البته واسه ما بی نمک بود واسه خودش یه پارچ آب و نمک درست کرده بود.خیلی خوشمزه شده بود نصفه شب طبق عادت همیشگی بیدار شدم و از روی تشنگی رفتم سر یخچال تا آب بخورم فات شم چشت روز بد نبینه با ولع پارچ و برداشتم و چون پارچ کوچیک خودم بود اومدم با پارچ بخورم ،فدات شم دو قلپ عمیق و بزرگ خوردم و یه دفعه دیدم....وای چقد شور بود ..حالم کلی بد شد منم که نباید به خاطر فشار بالام نمک می خوردم کلی آب و نمک خوردم عزیزم  ...نمیدونی مامان چه حالی داشت...حالا مگه مزه اش از دهنم میرفت...صبح به بابا امین گفتم و سریع به خودش گفت ای وای...
13 مرداد 1392